دلنوشته ها...

پنجشنبه, ۹ شهریور ۱۳۹۶، ۱۱:۰۷ ب.ظ

در ملت عشق

شاید درست نباشد که راجع به عشق حرفی بزنم. تا غرق دریای عشق نشوی نمی توانی درک کنی که عشق چیست. اما کتاب ملت عشق مثل قایقی است که تو را به دریای عشق می برد و می گذارد چند لحظه ای بر روی دریا عشق شناور باشی و از بیرون به آن بنگری. داستان دیدار مولانا و شمس. داستان ملاقات  دو انسان که روحشان آینه هم بود. دو انسان که در واقع یکی بودند. رنج یکی دیگری را می آزرد و خوشحالی یکی دیگری را شاد می کرد. داستان حرکت دو نفر به سوی یکی شدن و کمال. اصلا مگر می شود عاشق بود و تغییر نکرد و ایستاد. این یکی از قاعده هاست. حتی سرزمین بی کران عشق هم قاعده دارد. چهل قاعده به کثرت عدد کمال. هر قاعده پله ایست به سوی یکی شدن. اصلا مگر در عشق دویی وجود دارد؟ هر چه هست همان یکیست.


ملت عشق

لینک خرید کتاب از فیدیبو


در ملت عشق انسان ها سن ندارند. دلهایشان هست که با هم صحبت می کنند.گاهی حتی ساعت ها خاموش کنار هم می نشینند و با زبان دل صحبت می کنند. اصلا می دانی چیست؟ تا زمانی که زبان بدن خاموش نشود و دو چشم سر بسته نشود، زبان و چشم دل باز نمی شوند. اسرار عاشقان را جز عاشقان درک  نمی کنند. مردم عادی عشق را توهم و عاشقان را دیوانه و جسارت عاشق را حماقت می دانند. عاشق هم ازین اتفاق ناراضی نیست. زیرا عاشق وقتی بالا می رود که از حرف مردم بالاتر باشد. نام و شهرت و آبروی خودش برایش مهم نباشد. تنها در آن صورت است که می تواند مسیر عشق را طی کند. آدم ها هر چه بیشتر صاحب مال و شهرت می شوند خیال می کنند که بیشتر از آن بی نیاز می شوند. در حالی که هر بیشتر به دست می آورند بیشتر به آن وابسته می شوند و از دست دادنش برایشان گران تر می شود. هر چه از نردبان بالاتر بروی زمین خوردنت هم سخت تر می شود. این قانون دنیاست.

در این عالم هیچ کس طرد شده نیست. دل های پاک را چه بسا در خرابه ها و در میان فقرا و جذامی ها بیابی. دست از قضاوت باید کشید. اصلا زندگی دیگران به ما چه؟ همه ی انسان می توانند به سوی کمال حرکت کنند فقط کافی است که به دل خود رجوع کنند. شاید حتی آنان که در نگاه ما عقب ترند، در طریق حق از ما سال ها جلوتر باشند. اصلا آدمی در تضاد رو به کمال می رود. این هم یکی از قاعده هاست. از فقر به غنا و از ذلت به عزت و از فساد به حق.

قاعده چهلم: عمری که بی عشق بگذرد، بیهوده گذشته. نپرس که آیا باید در پی عشق الهی باشم یا در پی عشق مجازی، عشق زمینی یا عشق آسمانی یا عشق جسمانی؟ از تفاوت ها تفاوت می زاید. حال آن که به هیچ متمم و صفتی نیاز ندارد عشق. خود به تنهایی دنیایی است عشق. یا درست در میانش هستی، در آتشش، یا در بیرونش هستی، در حسرتش."

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۶ ، ۲۳:۰۷
حمیدرضا ...
سه شنبه, ۳۱ مرداد ۱۳۹۶، ۰۵:۰۳ ب.ظ

Léon: The Professional

ییش نوشت: هدف من از نوشتن این متن نقد فیلم و یا بررسی تخصصی نیست. بلکه روایتی هر چند ناقص از تجربه و احساسی است که از فیلم داشتم.

پیش نوشت: اگر فیلم را ندیده اید بهتر است ابتدا دچار فیلم شوید و بعد این متن را بخوانید.


Léon: The Professional

لینک imdb     -     لینک metacritic


حرفه ای ها هم عاشق می شوند و بعد فنا می شوند.

کسی که ادعا می کند که در برابر هیچ چیز تسلیم نمی شود هم وقتی در تور عشق می افتد مثل موم می شود و فدای معشوق می شود.  لئون هیت منی(آدم کشی) که یک عشق ناموفق را پشت سر گذاشته بود و همان عشق بود که او را به این مسیر تاریک انداخته بود دیگر دوست نداشت چیزی شبیه به آن را تجربه کند. اما دخترک با اصرار و ترحم طلبی خود را وارد زندگی لئون کرد تا زندگی لئون با گذشته یک فرق اساسی کند. عشق. این عشق بسیار آرام به درون دل لئون خزید در حالی که خودش اصلا تصوری از آن نداشت. اما این یک عشق ساده با پایانی خوش نبود. لئون و دخترک وارد بازی شده بودند که پایانی جز مرگ نداشت. هنگام مرگ که معنای زندگی درک می شود و مهم ترین سرمایه انسان همان زندگی می شود لئون تصمیم گرفت که زندگی برای دخترک ادامه داشته باشد و خود را فدا کرد.

دخترک در خانواده ای بزرگ شده بود که هیچ کس برای دیگری اهمیتی قائل نبود و محبت به سختی در آن راه می یافت. اما حس تلخ انتقام برادر کوچکترش او را پرورش داده بود. احساساتش را بزرگ کرده بود. می دانست چگونه حس عشق و انتقام را با هم داشته باشد.  

کنار هم قرار گرفتن لئون و دخترک تصویری از کنار هم قرار گرفتن دو انسان کاملا متضاد بود. دو انسان از دو جنس متفاوت، از دو نسل متفاوت، از دو روحیه کاملا متفاوت، از دو انگیزه مفاوت و ... .که این هم نشینی تضاد ها جذابیتی دو چندان به فیلم میداد. فیلمی دوست داشتنی و قابل احترام که در پایان حس خوبی به بیننده می دهد.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۶ ، ۱۷:۰۳
حمیدرضا ...
يكشنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۶، ۰۹:۵۷ ب.ظ

روز جدید

امروز رفتیم به یکی از کارگاه ها سر زدیم. وارد کارگاه که شدیم اولین چیزی که چشممون رو گرفت قطعات بزرگ و لوله های در هم پیچیده بود. شاید کم ترین شباهتی به تصور ما از کارگاه نانو نداشت. برایم جالب بود که ذرات بسیار کوچکی در حد نانو با چنین تجهیزاتی ساخته می شوند. بعضی از تجهیزات به دست مسئولمان ساخته شده بود. یه جورایی نگاهمون به مسئولمون عوض شد. دیگه به چشم یک کارمند معمولی بهش نگاه نمی کردیم. کسی که توانسته بود ارزشی ایجاد کند را نمی توان برچسب کارمند زد. کارمند شخصی مصرف کننده است و او یک تولید کننده بود. اگرچه مطمئنم که ایستایی چنین محیطی بر اثرگذاری او هم موثر بوده.

بعد از بازدید از چند بخش کارگاه در حال خروج از کارگاه بودیم که یکی کارکنان کارگاه که احتمالا عضو هیئت علمی هم بود ما را صدا کرد. چهره ای دل نشین و صدایی گرم داشت. ریشش در اثر گذر عمر و تجربه ی زندگی تقریبا سفید شده بود. ولی اندکی از شوقش برای یاد دادن و سهیم شدن دانشش با ما کاسته نشده بود. هم چون لحظه ای که با ذوق و دقت سعی می کنیم دانه های انار را از پوستش جدا کنیم و در دهانمان بگذاریم او هم با ذوق و دقت دانسته هایش را در اختیارمان قرار می داد. سعی می کرد همان قدر که از دانسته هایش لذت ببرد ما هم لذت ببریم.

تجربه گذراندن چند دقیقه ای در این فضا کمی از دید منفی ام را نسبت به فضای کاری مجموعه بزرگی که در آن بودم تغییر داد. کسانی را دیدم که با علاقه کار می کردند. کارمندانی که ارزش آفرینی می کنند. اگرچه هنوز هم دلم از چنین جایی به خاطر وقت تلف کردن هایش پر است. استفاده از جوانان در چنین محیط هایی به نظرم مثل نگه داشتن پرنده در قفس است. دست و بالش را می بندی و سقفش را کوتاه می کنی بعد انتظار داری مثل عقاب پرواز کردن بلد باشد.

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۶ ، ۲۱:۵۷
حمیدرضا ...
شنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۳۰ ب.ظ

گفت و گو

پیدا کردن حرف مشترک گاهی خیلی کار سخت و پیچیده ای می شود. هر چه قدر هم سعی  می کنیم از بحث های تکراری و بیهوده دوری کنیم باز هم در نهایت به همون مباحث می رسیم و با حس بدی صحبت هامون رو تموم می کنیم.انگار تمام مسائلی که می توانیم راجع بهشان صحبت کنیم تو دایره همین چند تا بحث قرار می گیرد.  یه جورایی انگار دو طرف شرطی شدند هر دفعه که با هم صحبت کردند باید راجع به همون مسائل همیشگی هم بحث کنند. شاید هیچ کدومشون از بحث لذت نمی برند ولی در اعماق وجودشان لذتی از این که همان بحث همیشگی پیش آمده وجود دارد.

استفاده از قدرت سکوت هم مسئله ای هست که خیلی نیازمند بررسی و تامل هست. مثلا گاهی انقدر دو طرف به سکوت روی می آورند که دیگر از رابطه شان چیزی باقی نمی ماند و گاهی انقدر از سکوت گریزانند که هم توان دو طرف زایل می شود و هم از کیفیت و لذت گفت و گو کاسته می شود. تا زمانی که قدرت سکوت را نشناسیم و نتوانیم از آن بهره بگیریم از لذت گفت و گو هم بهره مند نخواهیم شد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۶ ، ۲۳:۳۰
حمیدرضا ...
شنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۲۰ ق.ظ

مسئولیت پذیری

سال ها قبل آزمایشی انجام شد تا محققان متوجه شوند که آگاهی بر این که موجودی مختار هستیم یا نه، چه قدر بر زندگی انسان ها موثر است. برای این آزمایش دکترها به شخصی که از ناحیه سر دچار مصدومیت شده بود، پس از عمل جراحی و به هوش آمدن گفتند که ما بخشی از مغز تو را که قوه اختیار تو را بر عهده داشت از مغز تو خارج کردیم و تو حالا دیگر اختیاری از خود نداری. بیمار از همه جا بی خبر هم که پیش از عمل جراحی شخصی کاملا سر به زیر و خوش اخلاق و ساده بود پس عمل جراحی زندگی اش کاملا متحول شد. مردی خشن و بداخلاق که بعد مدت ها کارش به دادگاه نیز کشید. جالب آن که در دادگاه برای دفاع از خود ادعا می کرد که دکتر ها قوه ی اختیار او را از بین برده اند.

اگر چه هدف این آزمایش بحث های علوم شناختی و بحث جبر و اختیار بوده ولی به نظر من نتیجه گیری دیگری هم می توان از این آزمایش کرد. هر چه بیشتر مشئولیت زندگی خود را بپذیریم زندگی را در مسیر درست تری به پیش می بریم. این که بدانیم کسی که ما را به این مرحله ای که رسیدیم، رسانده، خود ما هستیم و آینده ما نیز میوه تصمیمات اکنون ما هستند، تاثیر مستقیمی در تصمیم گیری های ما دارد.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۶ ، ۰۰:۲۰
حمیدرضا ...