دلنوشته ها...

۱ مطلب در فروردين ۱۳۹۸ ثبت شده است

سه شنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۸، ۰۹:۱۵ ب.ظ

نحسی 13

سکانس اول:

زنگ ورزش است و با همکلاسی ها مشغول بازی هستیم. یکی از بچه ها توپ را برای من به گوشه زمین ارسال می کند. خودم را با تمام سرعت به توپ میرسانم و قبل این که توپ از خط عبور کند توپ را به داخل محوطه جریمه سانتر می کنم. توپ به آسمان میرود و مهاجم تیم ما و دروازه بان تیم حریف در حالی که هر دو چشم به توپ دوخته اند، برای رسیدن به توپ به هوا میپرند. لحظه ای بعد هر دو در زمین غلط می زنند و توپ هم در گوشه ای آرام میگیرد. بینی هر دو شکسته است.


سکانس دوم(چند ماه بعد):
زنگ ورزش شده و آفتاب و فوتبال دست به دست هم عرقمان را در آورده است. هنوز خاطره اتفاق قبلی در ذهنم میچرخد و محتاط تر بازی میکنم. پاس در عمقی برای من فرستاده می شود. کسی جلوی من نیست. فقط یکی از بازیکنان تیم حریف که خوش تکنیک و بسیار آرام است، در کنار من مرا دنبال می کند. هر دو کورس گذاشته ایم. ناخواسته دستم به  صورت او میخورد. او می ایستد و من هم چنان به دویدن ادامه می دهد. چند لحظه بعد متوجه می شوم و برمیگردم. با دستش صورتش را گرفته. توی دلم خدا خدا می کنم که بینی اش چیزی نشده باشد. ولی انگار کسی به حرف من گوش نمیدهد.  


سکانس سوم(چند ماه بعد -13ام فروزدین):

با خانواده در خانه نشسته ایم. مادرم می گوید عصر شده است و بیرون نرفته اید. حداقل بروید حیاط با هم والیبال بازی کنید. توپ را برمیدارم و به حیاط می رویم. مشغول بازی هستیم. اسپک محکمی میزنم و توپ به حیاط همسایه می افتد. در حالی که داریم بحث می کنیم که چه کسی برود توپ را از خانه همسایه بیاورد. به شوخی می گویم که اصلا بذار از دیوار بالا بروم و توپ را بیاورم. دستم را به دیوار می گیرم که مثلا دارم میروم بالای دیوار. سنگ نمای بزرگ بالای دیوار که چند کیلویی وزن دارد می لغزد و بر روی بینی ام می افتد و بینی ام را می شکافد. 


این شفاف ترین خاطره ایه که از سیزده به در دارم. کارمای کارهایی که عمدی درش نداشتم. اگرچه سال ها میگذره ولی هنوز هم برام تازه است. برای همین هیچ وقت حس خوبی به این روز نداشتم و خیلی مایل نیستم که بیرون برم. چون فکر میکنم اگه برای بقیه داخل خونه بودن تو این روز نحسی میاره برا من بیرون خونه بودن نحسه.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۸ ، ۲۱:۱۵
حمیدرضا ...